مصاحبه با آقاي نبی اله تقيزاده خطير: مديرعامل خطير ماشين
زندگینامه کارآفرینان موفق - مردان کارآفرین ایرانی |
آفرين بر كار آفرين
كمترين فايدهي معرفي يك «كارآفرين نمونه» آن است كه بسيار از جويندگان كار در مييابند كه ميتوانند «خوداشتغال» و «ديگر اشتغال» باشند به شرط آن كه با عزمي آهنين دنبال كار باشند؛ نه آن كه كار به دنبال آنان باشد.
يك كار آفرين موفق ميگويد: «افرادي از من خلّاقتر و خوش فكر تر بودند ولي به دليل اين كه حوصله نداشتند، وقتي به بنبست برخوردند همه كارها را رها كردند. امّا من با پشتكار ادامه دادم تا بالاخره موفق شدم.»
آقاي تقيزاده خطيرزاد هم كه قرار است در اين شماره پاي صحبتش بنشينيم ميگويد:
ميخواهم براي جوانترها الگو باشم و ثابت كنم كه با كار، تلاش و خستگيپذيري ميتوانيم به هر جايي كه ميخواهيم، برسيم»
آقاي خطير صاحب شركت موفق و صاحبنام «خطير ماشين» است كه براي رسيدن به «قلّههاي رفيع موفقيت»، راههاي سخت و ناهمواري را پشت سر گذاشته و هيچگاه در برابر مشكلات و نارساييها مأيوس و نااميد نشده است.
شركتش، «پلوس خلاص كن» خودروهاي دو ديفرانسيل ميسازد و علاوه بر تأمين قطعات مورد درخواست سازمان صنايع دفاع (صنايع خودرو سازان فتح)، با شركت پارس خودرو و بعضي از كشورهاي حاشيه خليج فارس (دبي و ...) هم ارتباط و مراوده دارد.
ميخواهيم بدانيم كه تقيزاده خطير چه مشكلاتي را پشتسر گذاشته و چطور خودش را كشف كردهاست؟ او ميگويد:
درس خواندن و سواد آموزي را بسيار ديرتر از هم سن و سالانم شروع كردم. بعد از بازگشت از سربازي (1354) تا پنجم دبستان را به صورت متفرقه خواندم. دوره راهنمايي و هنرستان را در كنار ساير مشغلههايم با زحمت فراوان پشتسر گذاشتم. الآن هم دانشجو هستم.
آقاي خطير، تاريخچهي كاريابياش را اينگونه توضيح ميدهد:
در شهريور سال 55 (موقعي كه 23 ساله و دانشآموز دوم راهنمايي متفرقه بودم) روزي از مقابل شركتي به نام آلميدور ALMIDOR در درياكنار عبور ميكردم، كنجكاور شدم و پس از پرس و جو فهميدم كه اين شركت با حدود 70نفر كارگر و استادكار ،با مديريت آقاي مهندس مقدسي اداره ميِشود. از مدير آنجا تقاضا كردم، گفت: «حقوق اينجا كم است. روزي 20 تومان (ماهي 600 تومان)» گفتم: «براي من حقوق مهم نيست. ميخواهم كار ياد بگيرم و طراحي كنم» مهندس موافقت كرد و من مشغول شدم امّا احساس كردم كاري كه به من محول شده (لاستيك كشيدن لاي درز پنجرهها) در شأن من نيست. نزد سرپرست كارگاه رفتم و گفتم: «نميتوانم اين كار را انجام بدهم.» او هم با خونسردي گفت: «نميخواهي كار كني، از اينجا برو!» رفتم پيش آقاي مهندس مقدسي (مدير شركت). او آدم فهميده و زيركي بود. بعد از شنيدن حرفهايم گفت: «تو بايد كار را از پايين ياد بگيري. گفتم: «ولي من ميخواهم از بالا ياد بگيرم.» او اصل مطلب را گرفت. گفت: بُرش بَلَدي؟ گفتم: «بله!» بعد دستور داد از همان روز اوّل برش كنم. ماهها مشعول اينكار بودم. و راندمان كارم بالا بود. مدّتي بعد بر اثر حسادتِ سرپرستِ كارگاه، با تعدادي از كارگرها دعوايمان شد. آقاي مهندس مقدسي پس از احضار ما، موضوع رابه دقت بررسي كرد. حق را به من داد و چون از كارم راضي بود، مخفيانه 100 تومان بيشتر از ديگران به من حقوق ميداد. به مرور زمان توانستم اعتماد بيشتر ايشان را جلب كنم و بالاخره به عنوان سرپرست كارگاه انتخاب شوم.
من مثل سرپرست قبلي نبودم كه به كارگران تنبل كه اضافهكاري نميكردند، دستمزد بدهم. با آنان طي كردم به اندازهي هر پنجرهاي كه ميسازند، اضافهكاري ميگيرند. يعني معيار اضافهكاري من، پنجره بود. اين روش ،تحرك زيادي در ميان كارگرها ايجاد كرد و بازدهي شركت را به شكل قابل توجهي بالا بُرد.
ياد آن روزها بخير! خدا ميداند چقدر انرژي و انگيزه داشتم. براي اين كه بتوانم سر ساعت 5/7 صبح خودم را از انارستان بابل به درياكنار برسانم، ساعت 5/3 صبح از خواب بيدار ميشدم 4 صبح از منزل حركت ميكردم. اوّل به هليدشت ميآمدم. بعد خودم را به بابل، سپس بابلسر و بالاخره به درياكنار ميرساندم. هر روزه تقريباً 3 ساعت و نيم توي راه بودم.همان سال در مدرسه آيت اله نوري (شبانه) درس ميخواندم. مديرمان هم مرحوم شعبانپور بود.
جمعاً 10 ماه در شركت آلميدور درياكنار بودم. كمكم احساس كردم بايد شغلم را ارتقاء بدهم. آشناييام با يكي از بازاريان بابلي و ابراز تمايل او به شراكت با من، باعث شد تا از آن شركت خداحافظي كنم. هيچ وقت يادم نميرود . آقاي مهندس مقدسي (كه من هميشه به نيكي از ايشان ياد ميكنم) آنروز سخنراني جانانهاي كرد. او در جمع كارگران شركت گفت: «من امروز دارم يكي از بهترين افرادم را از دست ميدهم. خطير از همه ديرتر آمد. امّا با دستي پُر و با تجربه اي بيشتر از اينجا ميرود.»
شريك شدن با آقاي غلامحسين زاده و آقاي لنكوري جداگانه و به صورت شراكتي كار ميكردم كه البته داستان مفصلي دارد و جداگانه بايد تعريف كنم.
در يك نقطه مهمّي از زندگيام به اين نتيجه رسيدم كه كار جمعي بركات زيادي دارد. خيرش به افراد بيشتري ميرسد. آدمهاي زيادي نان ميخورند و به قول امروزيها «اشتغالزايي» ميشود. اين بود كه در كارم تحوّلي ايجاد كردم. با دوستان نشستيم و پس از همفكري، كلّ آلومينيوم كاران استان را دعوت كرديم و « تعاوني آلومينيم كاران استان» را تشكيل داديم.
به اين ترتيب با جمعآوري سرمايههاي اعضاي تعاوني، از تهران جنس وارد ميكرديم و به نسبت بين آنها و مشتريها توزيع ميكرديم. ما آن موقع حتي جاي مناسبي نداشتيم. مجبور بوديم جنسها را در همين فلكه كارگر (شاهي سابق) تخليه كنيم. بعداً آمديم تعاوني آلومينيمكاران شهرستان را تشكيل داديم. مدّتي هم فروشنده يراقآلات آلومينيم بوديم.
آقاي خطير، ماجراي ساخت دستگاه ارّهتيز كن چيست؟
آن موقعها، دستگاه ارّهتيز كن فقط در اختيار يك نفر (آقاي غلامحسينزاده) بود. سال 57 (قبل از پيروزي انقلاب) رفتم تهران و از صاحب آن قيمتش را پرسيدم. گفت: «25 هزار تومان»، هر چه تلاش كردم 2 هزار تومان تخفيف بدهد؛ نشد. انقلاب كه پيروز شد و آبها از آسياب افتاد، دوباره رفتم تهران و همان دستگاه را قيمت كردم. ديدم ميگويد «200 هزار تومان». تازه، دستگاهش چند ايراد جدّي هم داشت. آن روز به بهانهي ايرادگيري، دستگاه را به دقت بررسي كردم و نقشهاش را توي ذهنم كشيدم. آمدم بابل و به همكارانم گفتم: «بايد اين دستگاه را خودمان بسازيم، حتي بهتر از اصل آن!» فوراً دست به كار شدم و دستگاه ارّهتيز كن جديدي ساختم. حدود 50-40 هزار تومان خرج برداشت. يعني تقريباً 150هزار تومان (به پول آن زمان) صرفه جويي شد.
وقتي تسمه خريدم و دستگاه را روشن كردم، آقاي لنگوري شوكه شدهبود، باورش نميشد كه من بتوانم آن را بسازم. آقاي مهندس ميرلطيفي (قائممقام وزير صنايع) هم در جريان كارم قرار گرفت و براي توليد انبوه به مدّت 4 سال با من قرارداد بست. بازارمان داغ شد و سود زيادي برديم.
در مورد درست كردن قطعه «پلوس خلاصه كن» توضيح بدهيد؟
اين هم ماجراي مفصلي دارد، حوصلهي تان سر نميرود؟
نه! اتفاقاً اينگونه ابتكارات و خلاقيت ها براي خوانندگان جالب و شنيدني است.
اصل ماجرا بر ميگردد به سال 64. برادرم راننده لنكروز لشكر 77 خراسان بود. بايك تويوتا تصادف كرد. برايم زنگ زد و از من خواست تا يك «پلوس خلاص كن» برايش تهيه كنم. تمام جاها را گشتم، امّا پيدا نكردم. ناگهان جرقهاي به مغزم زده شد. با خودم گفتم: «هر طور شده بايد آن را بسازم.» دست به كار شدم. يك قالب ريختهگري (دايكاست) دستي درست كردم و با تلاش و پيگيري زياد، يك قطعه «پلوس خلاص كن» ساختم.
همزمان (در سال 66) نيسان پاترول وارد كشور شد و در همين گير و دار، من اين ابتكارم را به عنوان يك پروژه به «سازمان پژوهشهاي علمي صنعتي ايران» ارايه كردم. آن موقع مسئول سازمان آقاي دكتر سوادكوهي بود. ايشان وقتي پسوند خطير را در فاميلي من ديد خوشش آمد و خودش زنگ زد و گفت: «تو طرحي ارايه كردهاي كه طرح خوبي است ولي پروندهي آن فقير است يعني علمي نيست. حاضرم به تو كمك كنم.» بعد مرا به هيأت علمي سازمان معرفي كرد. من در آنجا از طرحم دفاع كردم. آنها طرح را پذيرفتند و مرا به وزير وقت صنايع (آقاي دكتر حسينياننژاد) معرفي كردند. بعد از آن به شركت پارس خودرو معرفي شدم. وقتي پروژهام را ارايه كردم. اعضاي گروه مهندسي آنجا باورشان نميشد كه اين قطعه را يك ايراني ساخته باشد. قطعه پلوس خلاصكن را تست عملكرد و بررسي مكانيسم كردند. مديرعامل وقت پارسخودرو (آقاي مهندس شنكايي) آنرا تأييدكرد. آقاي مهندس فريزي (رييس هيذت مديره) هم با من برخورد بسيار خوب، پدرانه و مثبتي داشت بعد دستور داد آن را در خط توليد قرار دهند. من هم در يك كارخانهي كوچك در بابل، روزي 110 «قطعه پلوس خلاصه كن» توليد ميكردم. جالب است تهرانيها فكر ميكردند شركتي كه اين قطعه را توليد ميكند خيلي بزرگ است!
مدّتي گذشت. پارس خودرو از تمام پيمانكاران وتوليد كنندهي پلوس خلاصه كن (خارجي و ايراني) دعوت كرد تا قطعات نمونه كارخانهشان را جهت بررسي به آنها عرضه كنند. شركت نيسان موتور ژاپن، شركت AVM برزيل و يك شركت تايواني در اين رقابت حضور داشتند. مديرعامل شركت هندي «ماهيندورا» توليد كنندهي جيب به نمايندگي از كشور ژاپن هم شركت كرده بود. تست جادّه اي با مسافت 10000كيلومتر در فاصله 27 روز بود. در همان دو روز اوّل شركت تايواني رد شد. 7 روز بعد شركت برزيلي از گردونهي رقابت بيرون رفت و 16 روز بعد نيسان موتور ژاپن هم حذف شد و شركت ما (خطير ماشين) بعد از 27 روز به فينال رسيد. بعد از تست هاي متوگرافي چرخدندهها، بررسي مكانيزمها انجام شد و خوشبختانه ما رو سفيد و برنده شديم.
وقتي خط جيب را به بنده دادند، مديرعامل هندي «ماهين دورا» به من علاقمند شد و گفت: «من روزي 250 دستگاه جيب توليد ميكنم و بزرگترين شركت جيب در دنيا هستم. بيا با من شريك شو و قرارداد ببند. آنقدر به تو كمك ميكنم تا بتواني چند شركت بزرگ در بابل و شهرهاي ديگر بزني.»
قرارداد بستيد؟
نه! در آستانهي قرارداد بستن بوديم كه متأسفانه مشكلات شخصي و خانوادگيام، مانع اين كار شد. البتّه مشكل من بعداً رفع شد امّا ديگر دير شده بود.
شايد بعضي از خوانندگان ما بخواهند بدانند كه اصلاً پلوس خلاصكن چيست؟
«پلوس خلاص كن» مجموعه كلاجي است كه بر روي توپي چرخ جلو نصب شده و قرار دادن آن در وضعيت FREE (فنري) موجب آزاد شدن چرخهاي نيرو از سيستم انتقال نيرو ميشود. لذا حركت خودرو و هيچ گشتاوري را از طريق چرخهاي جلو به سيستم انتقال نيرو جلو، اعمال نميكند.
در كشورهاي مثل آمريكا، نصب پلوسخلاصكن به حدّي جدّي است كه شركتهاي بزرگ توليد كننده تجهيزات 4×4 مانند Mile Marker, Superwinch, WARN كميتهاي تبديلي عرصه ميشود (موسوم به Convesion Kit).
اينكار (نصب پلوسخلاصهكن در مدار انتقال نيروي چرخهاي جلو) در خوردوهايي مثل نيسان پيكاب و رونيز فوايد زيادي دارد از قبيل: نرمي فرمان، كاهش لرزش و سرو صدا، افزايش شتاب و توان، كاهش مصرف سوخت، كاهش خسارات وارده به خودرو ناشي از استفاده غلط از حالت 4WD ، افزايش زيبايي خودرو، ...
همراهي خانم و بچّهها با شما چطوراست؟
همسرم، در همهي مراحل با من همراه بودند و هستند. پسرانم مخصوصاً حميدرضا (مهندس كامپيوتر) و عليرضا(مهندس مكانيك) دست و بازوي من هستند. احمدرضا و فرزاد هم مشغول تحصيل در رشتهي اقتصاد و كامپيوترند كه انشاءاله وقتي درسشان تمام و تكميل شد، به كمك ما ميآيند. فاطمه هم دانشآموز دبيرستان است.
خودتان هم دانشجو هستيد؟
بله! مديريت بازرگاني (ترم سوّم دانشگاه آزاد) ميخوانم. معدّلم خوب ست (بالاتر از 16).
من از كاركردن و درس خواندن اصلاً سير نميشوم. اراده كردهام در هر دو زمينه فعّال و براي جوانترها الگو باشم.
خطيرماشين سوابق درخشاني دارد، لطفاً خلاصهاي از آن را براي خوانندگان بفرماييد.
اين شركت داراي گواهينامههاي متبر بينالمللي و كشوري از شركتهاي بزرگي مثل پارس خودرو، سازمان صنايع دفاع، مديريت كيفيت مبتني بر استاندارد Iso 9002 از BQR آمريكا و Iso 9002 از IFC انگلستان و ... است.
پر انگيزه بودن و شادابي آقاي تقيزاده خطير، شوق ما را براي بازديد از تأسيسات شركت خطير ماشين زياد كرد. به اتفاق آقاي صادقي سردبير مجلّه به آنجا رفتيم و از نزديك با امكانات و توليدات آن آشنا شديم. آقاي خطير به تازگي دستگاه تراشي از كشور آلمان وارد كرده به نام CTX310 (2005-4-6) كه در نوع خود در جهان بينظير است.
در هر گوشه از اين كارخانه، كار و كارآفريني موج ميزند. كارگران مشغول كارند. پسران جوان مديرعامل با تسلّط كامل و و بسيار مؤدبانه از جزييات دستگاهها و تأسيسات برايمان توضيح ميدهند. صحنهي جالبي است.ميتوان قدرت شگفتانگيز اراده را در نگاه و دستان آقاي خطير ديد. نميتوان باور كرد اينكارآفرين موفق كه در آستانهي 53سالگي وبزودي از دانشگاه (در رشتهي مديريت بازرگاني) فارغالتحصيل ميشود، تا 22 سالگي اصلاسواد نداشته ولي الآن با عزّت نفس وافتخار پاي ميز مذاكره با شركتهاي بينالمللي مينشيند و قراردادهاي ميليوني امضا ميكند.
درود بر اراده هاي آهنين، افرين بر كار آفرين