یک همسر چگونه میتواند متوجه هوش اقتصادی همسرش شود و اصولاً همسران چگونه میتوانند به هوش اقتصادی خانواده کمک کنند؟
فاطمه جلالی:با توجه به تجربیاتی که ما دو نفر داشتیم، آموزشهای اقتصادی در خانوادههای ما وجود ندارد و در نسلهای قبل از این، بچهها یاد نمیگیرند که چگونه میتوانند اقتصاد و پول توجیبی خودشان را مدیریت کنند تا هم خرج کنند و هم پسانداز.
حداقل 90 درصد خانوادههای ایرانی این آموزشها را ندارند، مگر خانوادههایی که پدر خانواده کارآفرین است و سعی میکند این را به بچههایش یاد بدهد. من و آقای مظاهری، پولدرآوردن را بلد بودیم اما آموزشهای لازم را برای چگونه خرجکردن بلد نبودیم به همین دلیل در سالهای اولیه زندگیمان اشتباهات زیادی کردیم و اتفاقاتی افتاد که بهتر بود نمیافتاد و سرمایهگذاریهایی انجام شد که بهتر بود انجام نمیشد. اگر در آن زمان ما اطلاعات الان را داشتیم، قطعاً آن سرمایهگذاریها را نمیکردیم.
امیرحسین مظاهری:و شاید بیست میلیارد جلوتر از امروز بودیم.
فاطمه جلالی: بله. یعنی اگر در سالهای اولیه ازدواجمان آموزههای اقتصادی داشتیم و بلد بودیم که پول را باید در کجا سرمایهگذاری کرد، درآمد خیلی خوبی داشتیم، اما تصمیمگیری غلط باعث شد که ضررهای بسیار زیادی داشته باشیم. اگر آن تصمیمگیریها درست بود امروز شرایط خیلی فرق داشت.
پس شما Baseاین قضیه را این میدانید که شما، به عنوان دو جوان که از دل خانوادههای سنتی بیرون آمده بودید، یاد نگرفته بودید که چگونه باید با پول برخورد کرد.
جلالی:معمولاً خانوادههای قدیمی اینجوری هستند که حتی اگر پول توجیبی به بچه میدهند، میگویند این مقدار پول توجیبی توست، برو هر کاری که دلت میخواهد بکن، ولی همین را داری، برای خود من اتفاق میافتاد که پول توجیبی ماهانهام در عرض ده روز تمام میشد و بعد برای بیست روز بقیه یا باید با پدرم کنار میآمدم و یا تا آخر ماه مشکل داشتم.
بعضیها هم هم پول توجیبی بچه را از او میگیرند و میگویند تو بلد نیستی خرج کنی، هر چه خواستی بخری به ما بگو، ما به تو میگوییم که چکار کنی. در هر دو حالت، بچه یاد نمیگیرد که چکار باید بکند. بچه خودمان، از زمانی که پنج سالش بود، پول توجیبی دارد. آن موقع ما با هفتهای هزار تومان شروع کردیم و سعی کردیم که به او بگویم که باید یک بخش از این پول را خرج کرد، یک بخش از آن را پسانداز.
آنچه که مسلم است در یک سال، یک سال و نیم اول این اتفاق نیافتاد. یعنی او پولش را صرف خرید سک سک و خوراکیهای مختلف کرد اما آرام آرام یاد گرفت که میتواند با برنامهریزی برای این پول توجیبی، به آن چیزهایی که میخواهد برسد. یعنی یاد گرفت باید پسانداز کند و آن پسانداز را یک جا خرج کند و مثلاً یک اسباب بازی بخرد.
الان هشت و سال و نیم دارد و کمکم دارد وارد نه سالگی میشود و حالا یاد گرفته است که حتی بخشی از پولش را خرج خیرات کند. بخش دیگری از آن را کنار میگذارد برای برنامههایی که دارد. یعنی لزوماً همه آن را خرج نمیکند. به نظر من یک خانواده برای آنکه هوش اقتصادیش را بالا ببرد باید از الگوهای مناسب استفاده کند و به علاوه آنکه با آزمون و خطا سطح هوش اقتصادیش را نیز ارتقاء بدهد.
هنگام ازدواج بپرسیدآخرین خریدت چه بود
آقای مهندس. گویا شما و همسرتان قبل از ازدواج همکار بودید و همدیگر را میشناختید. آیا در مورد مسایل مبتلا به هوش اقتصادی هم از هم میپرسیدید؟
مظاهری:پدرم یک بازاری بود و من در یک خانواده بازاری بزرگ شدم. من پول در آوردن را خوب بلد بودم اما حفظ آن را بلد نبودم. یعنی آنچه که ا مروز در اولویت من قرار دارد را آن موقع اصلاً بلد نبودم که اولیت من باشد و به آن فکر کنم. بنابراین، نه. ما اصلاً به این چیزها فکر نمیکردیم که در موردشان صحبت کنیم. جزو گزینههایمان نبود بررسی کنیم که آیا توجه به چنین المانهایی خوب است یا بد.
حالا، با این تجربه که الان دارید، فکر میکنید یک جوان که میخواهد ازدواج کند، از همسر آیندهاش باید چه بپرسد و به چه چیزهایی دقت کند؟
مظاهری:ببینید. من در این سالها یاد گرفتهام که رفتارهای اقتصادی ما، هم خانمها و هم آقایان و البته در خانمها بیشتر- رفتارهایی احساسی است که با عقل توجیه میشود. یعنی شما از هر کس بپرسید که آیا شما با حستان خرید میکنید و وقتی که خرید میکنید از خودتان میپرسید که چرا آن را میخرید و آیا میشود الان آن را نخرم و بعداً بخرم یا اینکه عقلی خرید میکنید، همه میگویند، نه ما عقلی خرید میکنیم.
اما وقتی به صورت دقیق رفتار آنها را رصد میکنیم، میبینیم که واقعاً این طور نیست. در بازاریابی و فروش یک اصل داریم که میگوید مردم احساسی میخرند و با عقلشان توجیه میکنند.
اینکه آن روز که میخواهی همسر آیندهات را انتخاب کنی، باید چه بپرسی، نمیدانم. شاید باید بپرسی آخرین خریدت چه بود و این را برای چه خریدی؟ بزرگترین خریدهای زندگیت چه بود و چرا این را انتخاب کردی؟ یعنی شناخت الگوهای خرید میتواند به شما کمک کند اما یک واقعیت وجود دارد و آن اینکه اگر من کسی را برای زندگی انتخاب کردم و او هفتاد درصد از آن چیزهایی را که میخواهم دارد، او گزینه خیلی خوبی است حتی اگر خریدش احساسی باشد.
یعنی به این دلیل نمیتوانم او را کنار بگذارم چون هیچ کس کامل نیست. من ایراد دارم، شما ایراد دارید، همسرم ایراد دارد و نمیشود هوش اقتصادی را به عنوان گزینه کامل گذاشت اما میشود کار دیگری کرد. زمانی که زیر یک سقف میروند که زندگی کنند و یا مدتی است که زیر یک سقف زندگی میکنند، حالا بیایند رفتارشان را اصلاح کنند.
یعنی برای ایجاد ثروت ما باید به دنبال اصلاح رفتار باشیم. طبیعی است که نمیتوانم یک نفر کامل را پیدا کنیم. اگر بخواهم حرفم در این بخش را جمعبندی کنم، ما باید الگوهای خرید طرف مقابلمان را بررسی کنیم تا ببینیم خرید او احساسی است یا عقلی.
جلالی:الگوی من خودساخته بودن همسرم بود
آقای مهندس گفتند که از یک خانواده بازاری میآمدند و پول در آوردن را خوب بلدند. موضوع پولساز بودن و جنم کار داشتن یک موضوع اساسی ویک راه سنتی خانوادههای اصیل ما در دادن جواب مثبت به یک جوان بود وهست، آیا شما این موضوع را متوجه شده بودید که ایشان میتواند کارآفرین باشد؟
جلالی:یکی از الگوهای اصلی من این بود که فردی را که انتخاب میکنم، خودساخته باشد. مواردی به عنوان خواستگار داشتم که کسانی بودند که پدران پولدار داشتند و خود شخص تلاشی برای به دست آوردن آنچه که داشت نکرده بود و به عنوان یک بچه پولدار شناخته میشد.
من این موارد را نمیپذیرفتم برای آنکه معتقد بودم، کسی خوب است که خودساخته باشد. اشکالی ندارد که الان پولدار نیست، او پولدار میشود. و خودساختگی او مهم بود. کسی که خودساخته است و خودش میتواند روی پای خودش بایستد، در آینده هم هر زمانی که مشکلی پیش بیاید، باز میتواند از صفر شروع کند و دوباره بسازد. بله. یکی از معیارهای انتخاب همسرم این بود که روی پای خودش ایستاده باشد و برای پول در آوردن وابسته به خانواده نبود.
این همان چیزی است که در اصطلاح به آن میگویند، دستش توی جیب خودش باشد. آیا این میتواند یک معیار باشد؟
مظاهری:اینکه ما انتخاب همسر را از پولدار بودن به پولساز بودن ترجیح بدهیم، تغییر دادن لذت و خوشی اولیه به بیمه کردن خوشی است. یک نفر هست که پول دارد اما یک نفر دیگر ممکن است پول داشته یا نداشته باشد اما پولساز است.
کسی که بایک آدم پولدار ازدواج میکند، یقینا یک لذتهای اولیه را دارد اما بیمه نیست. اما آنکه پولساز است، لذت و خوشی زندگی با او بیمه میشود. ممکن است دیر باشد اما دور نیست. بالاخره اتفاق میافتد. دستش توی جیب خودش باشد هم یعنی اینکه طرف بتواند پول در آورد و یک زندگی را اداره کند و این یکی از اساسیترین نکات و معیارهای انتخاب است.
اما متاسفانه در جامعه ما این ملاکها کمرنگ شده و به این موضوع دقت نمیشود که از کجا آورده و آیا میتواند به روند سالم درآمدزایی تکیه داشته باشد یا نه.
جلالی:تفاوت آن، تفاوت دید کوتاه مدت و بلندمدت است. دید کوتاهمدت می گوید آنچه که الان هست مهم است اما دید بلند مدت میگوید انچه که آلان هست مهم نیست، آینده این فرد مهم است. مهم این است که این فرد چه خصوصیاتی دارد و این خصوصیات در آینده چه نتایجی به بار میآورد.
من فکر میکنم یکی از اساسیترین نکاتی که باید در زمان ازدواج مورد دقت و توجه قرار گیرد، دید بلندمدت داشتن است. یعنی ظواهر را کنار گذاشتن و شخصیت اصلی فرد را کند و کاو کردن.
چرا شاخصهها را گم کردهایم؟
موضوع مهم دیگر چگونگی کار و روش کسب درآمد است. اینکه یک فرد آیا از روشهای درست برای کسب درآمد استفاده میکند یا نه و آیا این کسب درآمد به آسیب زدن به دیگران منجر میشود یا نه.
جلالی: بحث مذهبی و انسانی این قضیه به جای خودش، یک قانون بر طبیعت حکمفرماست به نام قانون کارما. این قانون میگوید، از هر دست که میدهی با همان دست میگیری. یعنی، اگر پولی از راه درست درنیامده باشد، مسلماً دوام ندارد، یکی دیگر میآید آن پول را برمیدارد و میرود. اگر میخواهیم در آینده زندگیمان، آنچه که داریم برایمان بماند، باید آن را از طریقه درست به دست آورده باشیم.
مظاهری: بگذارید من هم در این مورد توضیحی بدهم اینکه خانوادهها به این نگاه نکنند که طرف پولساز هست یا نه، حرف زیاد درستی نیست و میخواهم بگویم خیلی هم اشتباه است. خانوادههایی که تفاوت پولدار و پولساز را میفهمند به هیچ عنوان دخترشان را به خانواده پولداری که پولساز نیست نمیدهند.
اگر شما در بین بازاریها و کارخانهدارهای قدیمی ما ببینید، میبینید که گاهی اوقات طرف دخترش را به یک کارخانهدار نمیدهد اما به شاگرد حجرهاش میدهد چون میگوید او الان یاد گرفته که باید چکار کند. او قاعده بازی را بلد است و بچه آن کارخانهدار یک بچه نازنازی است. من موافق آن حرف شما نیستم که گفتید خانوادههای ما این موضوع را نمیفهمند و ما سرنخ را گم کردهایم.
مثالی که شما زدید از خانوادههای اصیل است و من در مورد خانوادههای غیراصیل گفتم. رفتارهای خانوادههای اصیل متاسفانه الان کمکم فراموش میکرد.
مظاهری:اشکال این است که متاسفانه به جامعه یاد نمیدهیم. متاسفانه چون شاخصهها گم شده ما عموماً الان نسلی که داریم تربیت میکنیم نسلی است که میخواهد پولدار باشد اما نمیخواهد ثروت آخرین باشد. این چیزی است که باید میگفتم.
رنجی که آن روز برای آموزش دخترم بردم
آقای مظاهری. الان همسر شما گفتند که شما از پنج سالگی به بچهتان پول توجیبی میدادید. الان میخواستید دستش توی جیب خودش باشد. راستی، فرزند شما دختر است یا پسر؟
مظاهری: دختر. اسمش هم حنانه است. من اعتقاد دارم هفتاد درصد بچههای ما Copyو Pasteخودما هستند. گاهی اوقات ما ایراداتی را در خودمان میبینیم که متوجه نیستیم خود ما هم همان رفتارها را داریم. در تربیت بچه، ما خیلی به این پایبند بودیم که چیزهایی که خودمان در بچگی یاد نگرفتیم اما حالا میدانیم را به بچه بگوییم. در خانوادههای متمول عموماً اینگونه نیست که بچه یاد بگیرد پول را چگونه خرج کند.
ما به خاطر آموزشهایی که در خانواده دیده بودیم و همینطور آموزشهایی که ندیده بودیم، گاهی اوقات بچه را در پول خرج کردن تحت فشار گذاشتیم. ماجرایی هست که من در سمینارهایم هم تعریف میکنم. شب عید بود و ما به خیابان بهار رفته بودیم تا برای او خرید کنیم. ما معمولاً وقتی به چنین جاهایی میرویم یک پولی را در اختیارش میدهیم که خودش خرج کند و دیگر هر چه را که دید نخواهد.
وارد بازار که شدیم یکی از دستفروشان جنسهای خوب داشت و دختر من بین خریدن یک حباب ساز و یک صابون قشنگ گیر کرد. مادرش رفت داخل یکی از مغازهها که خرید کند من بیرون ایستادم که او انتخاب کند. او شاید یک ربع داشت انتخاب میکرد. یکی را برمیداشت نگاه میکرد و بعد میگفت آن یکی را میخواهم و بعد مردد میشد برای خریدن آن. فروشنده برای اینکه جنسش را بفروشد میگفت: «آقای مهندس، مگر هزار تومان چقدر است!! ببرید مهمان ما».
گفتم: «نه. این اتفاق که الان دارد میافتد شاید برای من دردناک باشد که بچهام اینقدر دارد زجر میکشد اما آموزشی که الان دارد میبیند یک دنیا میارزد.» آن روز دختر من بعد از یک ربع کلنجار رفتن با خودش یکی را انتخاب کرد و خرید. من نمیخواهم نتیجه آن کار را امروز یا فردا ببینم. شاید نتیجه این آموزش را سالها بعد در زندگیش ببینم.
یک اتفاق جالب دیگر هم چند وقت پیش افتاد. او به یک مهمانی میرود و اسباببازی یکی از بچهها را خراب میکند. مادرش به او میگوید که خودت باید پول این اسباببازی را بدهی. الان یکی از معیارهای خرید بچه من این شده است که هر چه را که میخواهد بخرد با خودش یا ما در میان میگذارد که این جنس چند ماه پول توجیبی من میشود.
چون پول توجیبی را بابت آن خسارت قبلاً خرج کرده بود. مجبور شد در یکی از سمینارهای من نقاشی کند و نقاشی را بفروشد که آن خسارت را بدهد. در سمینار اول من که او بیشترین نیاز را داشت بیشترین فروش را داشت. در سمینار بعدی که میخواست برود و پول یک سانس استخرش را باید خودش جور میکرد، کمترین میزان فروش را داشت و در سمینار سوم که دیگر نیاز مالی نداشت گفت خستهام، نمیخواهم این کار را بکنم.
یعنی براش نیازش که ما کمکش نکردیم و برایش راه ایجاد کردیم خودش کسب درآمد کرد. شاید این اتفاق که امروز افتاد، محصول آن چهار سال پیش است که من متلکهای آن فروشنده و زجری که بچهام برای انتخاب بین آن دو جنس میکشید را تحمل کردم تا او انتخاب کند. آن پول توجیبی یک رفتار است، رفتارهای مکمل بعدی یک رفتار است.
در آن سمینار خود شما هم از نقاشیهایش خریدید؟
مظاهری: نه. حتی در سمینار بعدی به بچهها گفتم که حق ندارند به او کمک کنند. در سمینار اول میز داشت و در سمینارهای بعدی حتی میز هم نداشت و اجازه نداشت از منابع مالی شرکت استفاده کند.
البته آنها که میخریدند به اعتبار شما میخریدند.
مظاهری: نه. بعضیها که میخریدند نمیدانستند او دختر من است و برایشان جالب بود که چرا یک بچه باید نقاشی بفروشد و من برایشان توضیح دادم.
امروز به دخترمان باد میدهیم تا موقع ازدواج درست تصمیم بگیرد
اینکه بچهتان دختر است، بحث ما را جالبتر میکند، چون در موضوع تشکیل خانواده بیشتر دخترها هستند که انتخاب میشدند و بعد باید خواستگارشان را محک بزنند.
شما به نحوه تقویت هوش اقتصادی او اشاره کردید و او بعدا میخواهد همسرش را انتخاب کند.فکر میکنید این دختر خانم بعداً چه معیارهایی خواهد داشت و چه فرق با شما که مادرش هستید دارد؟ با این آموزشها که میدهید، آیا فکر نمیکنید بعداً که میخواهد ازدواج کند خیلی پولکی شود؟
جلالی: به نظرم الان برای اینکه چنین قضاوتی بکنیم زود است. او حداقل ده پانزده سال دیگر زمان دارد تا این باورهای اقتصادیش شکل بگیرد. ما داریم تلاش میکنیم به او یاد بدهیم که پول ارزشمند است و باید برای آن برنامهریزی کند. یکی از چیزهایی که در جامعه ما خیلی شنیده میشود این است که پول چرک کف دست است در حالی که واقعیت این نیست.
خیی از اتفاقاتی که در جامعه و در خانوادهها میافتد به دلیل انواع مسایل اقتصادی است. ما داریم سعی میکنیم به دخترمان یاد بدهیم برای در آوردن پول و برای خرج کردن آن باید برنامه داشت. مثلا خیلی پیش میآید که ما میرویم خرید و او میگوید این و آن را میخواهم و میشود مثلاً پنج مورد و من میگویم: «در این پنج مورد خودت فکر کن و دو تا را که مهمتر است انتخاب کن.»
میگوید: «برای چه؟ ما که پول داریم خرج کنیم. چرا هر پنج تا را نخریم» من به او میگویم: «بله، ما پول داریم خرج کنیم اما باید برای آن برنامهریزی و اولویتبندی کنیم ببینیم کدام مهمتر است و اول مهمتر را بخریم.
اینکه شما میگوید ممکن است پولکی شود، بعید است. من فکر میکنم برعکس، ارزش پول و سختی پول در آوردن را میفهمد. او درک میکند در آوردن پول سخت است. یکی از مسایلی که در خانوادهها داریم این است که بخشی از دخترها هیچ ارزشی برای پول قابل نیستند و فقط دلشان میخواهد بخرند و بخرند و بخرند.
البته این خصوصیت طبیعی زنهاست که خرید را دوست دارند اما من، ضمن آنکه تلاش میکنم هوش اقتصادی دخترم بالا برود، دارم تلاش میکنم تجربیات واقعی زندگی را هم در اختیارش بگذارم. رابرت کیوساکی میگوید: هوش اقتصادی از اول وجود دارد اما نیاز به آموزش دارد و اگر تحت آموزش قرار بگیرد مدام رشد میکند. این از کتاب How to increase your financial IQاست به معنی «چگونه هوش اقتصادیتان را ارتقاء دهید».
مظاهری: این کتاب جدیدی است که ترجمهاش را دارد تمام میکند و به زودی چاپ میشود.
آموزش اصولی هوش اقتصادی کار درستی است اما این دختر خانم به مدرسه و جاهای دیگر میرود و در آنجا با بچههایی برخورد میکند که خانوادههای آنها که به صورت رها با این مسئله برخورد میکنند. کسانی که در سمینارهای شما می آیند از قشر فرهیختهتر جامعه هستند اما حتی آنها هم نمیفهمیدند و درک نمیکردند که چرا یک دختر بچه باید نقاشی کند و بفروشد . اگر در این مدرسه از این اتفاقات بیافتد شاید با واکنشهای دیگر بچهها مواجه شود. اینطور نیست؟ به هر حال دختر بچههایی که بیرون و در محیط مدرسه هستند اغلب اینگونه تربیت نمیشوند.
مظاهری: یقینا همینطور است.
آیا شیوه آموزش هوش اقتصادی شما تا به حال باعث واکنش منفی در حنانه خانم شده است؟
مظاهری: ما به خاطر مطالعه و برخوردی که داریم، با قاعده این بازی آشنا هستیم و بچه را برای این برخوردها آماده میکنیم و به او می گوییم که خیلیها چیزهایی را که تو بلدی، بقیه بلد نیستند. خیلیها مثل تو فکر نمیکنند چون کسی به آنهایاد نداده است.
البته بچه هشت نه ساله یاد می گیرد و شاید هنوز برای برخورد با این قضیه کوچک باشد و شاید اگر به سن چهارده پانزده سالگی برسد، دخترهای دور و برش شروع به ولخرجی کنند و او که یاد گرفته درست خرج کند، به تعارض برسد. ما از الان داریم این بذر را میکاریم که آن موقع بتوانیم برداشت کنیم.
ما باید ببینیم که تعریف ما از پولکی چیست؟ تعریف ما از آدم پولکی آدم بیظرفیت پول دوستی است که بلد نیست پول خرج کند یا آدمی که بلد است پول در بیاورد و آن را درست و به جا خرج میکند. یکی از دلایلی که جامعه ما علی رغم داشتن امکانات فراوان فقیر است این است که ما فرق بین چیزها را گم کردهایم. ما به یک کار آفرین که دارد پول و کار تولید میکند میگوییم مرفه بیدرد، پولدار کثیف و زالو صفت.
همین امروز شنیدم درامد اپل از درآمد وزارت خزانهداری آمریکا بیشتر شده است. یعنی این شرکت را باید با وزارت نفت مان مقایسه کنیم. تعدد این شرکتها اشتغال ثبات اقتصادی، رفاه اجتماعی و افزایش سطح رضایت مندی مردم را در جامعه ایجاد می کند و نبودن آنها هم عکس آن را. اگر ما راجع به سرمایه اینطور منفی ایجاد میکنیم تحت تاثیر آموزه های غلط است.
اگر ما پولکی را با تعریف اول، یعنی آدم بی ظرفیت پول پرستی که بلد نیست پول در بیاورد و پول خرج کند و فقط دنبال پول جمع کردن است و همه چیز و همه کس را اسکناس میبیند، پولکی بودن زشت است. من مطمئن هستم، دختر من، دخترهای من، بچههای من و شاگردان من، هیچ وقت چنین آموزشهایی را نمیبینند و هیچ وقت چنین چیزی نمی شود.
آنها تبدیل می شوند به کسانی که بلدند درست پول در بیاورند و بجا، درست و عالی خرج کنند. بگذارید یک ماجرای منفی هم دربارهی این نوع ارتباط با فرزند را هم بگویم. ما یک بار با بچهمان رفتیم چیزی را دید، گیر داد که الا بالله من باید آن را بخرم. ما گفتیم این پول پول شام ماست. گفت من شام نمیخورم. ما آن را خریدیم و تا صبح هم چیزی نخوردیم، نگذاشتیم هم بخورد.
گریه میکرد اما به او غذا ندادیم. هر سه ی ما تا صبح گرسنه ماندیم ولی بچه ما یاد گرفت که وقتی یک پول، پول شام است نباید در راه دیگر خرج شود. البته شاید هنوز کامل یاد گرفته باشد و شاید این به نظر بعضیها خیلی مسخره باشد که بچه چیزی را میخواهد و ما به او شام ندهیم بخورد اما این موضوع مهم است که او یاد بگیرد، فردا پولش را احساسی خرج نکند و در مورد آن درست تصمیم بگیرد.
خطهای فکریمان یکی است اما فکر ما یکی نیست
اینکه شما و همسرتان با هم اینگونه فکر میکنید خیلی خوب است.
بله. خدا را شکر اما این راهم بگویم که اینطوری نیست که همسر من صددرصد copy pasteمن فکر کنند. او همراه من است اما ما با هم تفاوت داریم و این اختلاف سلیقه است. ما خطهای فکریمان یکی است اما فکر ما یکی نیست.
ما چون در مورد این مسائل صحبت و مطالعه کردیم، مشکلاتی که داریم خیلی خیلی کم تر از دیگران است و اگر مشکل پیش بیاید به راحتی رفعاش میکنیم.
شما موسسهی آموزش عالی ثروت آفرینان را دارید. یعنی ثروت موضع مهمی در زندگی شماست.
ده پانزده سال دیکر که برای دختر خانم شما خواستگار می آید چه ملاک هایی را برای خواستگارش در نظر میگیرید؟ آیا اجازه میدهید خودش تصمیم بگیرد یا خودتان در تصمیماش دخالت میکنید؟
مظاهری: ترجیح من دخالت غیر مستقیم است. تجربه نشان داده هدایت مستقیم نسلی که امروز تربیت میشود جواب نمی دهد و تاثیر خوبی ندارد. ضمن آنکه برای نسلهای نوتر هدایت مستقیم نا ممکنتر میشود. من البته نمیدانم میتوانم روی بچه ام هدایت مستقیم داشته باشم یا نه اما امروز دارم روی تفکرش کار میکنم تا آن روز تصمیم درست بگیرد.
من تلاشم را میکنم، ما بقی آن جداست. چیزهایی که الان دارم می گویم آرزوهای من است. من اصلا حاضر نیستم دخترم عاشق مردی شود که ثروت دارد اما ثروت آفرین نیست. اگر ثروت داشته باشد و ثروت آفرین هم باشد، یقینا مزیت بیشتری دارد اما مزیت های بیشتری غیر از پول وجود دارد. پول مزیت هست اما مزیت دست چندم است.
خانم جلالی شما چطور؟
جلالی: وقتی شما دانهی سیب را میکارید، این دانه قطعا تبدیل به درخت سیب میشود و دانه ی گلابی تبدیل به گلابی. این که این سیب یا گلابی چه درجهی مرغوبیتی دارد به میزان آب و کودی که می خورد بستگی دارد. ما بذری را کاشتیم و الان مشغول آبیاری و آفتاب دادن به آن هستیم.
توکل ما به خداست و از او میخواهیم که کمکمان کند بهترینها را برایش انجام بدهیم تا شرایطی فراهم شود که بذری که کاشتیم به بهترین شکل شکوفا شود. باور ما این است آنچه که امروز در ذهن او کاشته ایم در سالهای آینده به صورت بنیادین در وجود او خواهد بود. امیدوارم و ان شاءا... که درست تصیمیم میگیرد.
آخرین سوال: خانم جلالی، شما کتاب «بانوی ثروتمند» کیم کیوساکی را ترجمه کردهاید و الان هم کتاب دیگری از کیوساکی را ترجمه میکنید. در این کتاب در این مورد خاص چه نوشته شده است.
جلالی: داستان ازدواج رابرت کیوساکی و کیم کیوساکی هم دقیقا روی این موضوع میچرخد. یکی از شاخصههایی که در موردش با هم حرف میزنند همین است.
رابرت کیوساکی همان دایره معروفش را در موردکارمند و سرمایهگذار برای کیم کیوساکی توضیح میدهد و به او میگوید که من درصدد این هستم که در رده سرمایهگذارها باشم. تو در صدد چه هستی؟ میخواهی در آینده چه کار کنی؟ وقتی در این زمینه به تفاهم می رسند و می بینند که مسیر و خواستشان یکی است بعد تصمیمات بعدی را میگیرند.
خود کیم کیوساکی در کتابش تعربف میکند. او عصر به دیدن رابرت می رود و از عصر شروع میکنند با هم به صحبت کردن و تا صبح نمیخوابند. صبح که میشود رابرت از کیم خواستگاری میکند.
گفتوگو با مهندس امیرحسین مظاهری نویسنده کتاب رقص عقابها
زندگینامه کارآفرینان موفق - جوانان کارآفرین ایرانی |
گفتوگو با مهندس امیرحسین مظاهری و همسرش فاطمه جلالی
داماد باید پولساز باشد نه پولدار
داماد باید پولساز باشد نه پولدار
یک همسر چگونه میتواند متوجه هوش اقتصادی همسرش شود و اصولاً همسران چگونه میتوانند به هوش اقتصادی خانواده کمک کنند؟
فاطمه جلالی:با توجه به تجربیاتی که ما دو نفر داشتیم، آموزشهای اقتصادی در خانوادههای ما وجود ندارد و در نسلهای قبل از این، بچهها یاد نمیگیرند که چگونه میتوانند اقتصاد و پول توجیبی خودشان را مدیریت کنند تا هم خرج کنند و هم پسانداز.
حداقل 90 درصد خانوادههای ایرانی این آموزشها را ندارند، مگر خانوادههایی که پدر خانواده کارآفرین است و سعی میکند این را به بچههایش یاد بدهد. من و آقای مظاهری، پولدرآوردن را بلد بودیم اما آموزشهای لازم را برای چگونه خرجکردن بلد نبودیم به همین دلیل در سالهای اولیه زندگیمان اشتباهات زیادی کردیم و اتفاقاتی افتاد که بهتر بود نمیافتاد و سرمایهگذاریهایی انجام شد که بهتر بود انجام نمیشد. اگر در آن زمان ما اطلاعات الان را داشتیم، قطعاً آن سرمایهگذاریها را نمیکردیم.
امیرحسین مظاهری:و شاید بیست میلیارد جلوتر از امروز بودیم.
فاطمه جلالی: بله. یعنی اگر در سالهای اولیه ازدواجمان آموزههای اقتصادی داشتیم و بلد بودیم که پول را باید در کجا سرمایهگذاری کرد، درآمد خیلی خوبی داشتیم، اما تصمیمگیری غلط باعث شد که ضررهای بسیار زیادی داشته باشیم. اگر آن تصمیمگیریها درست بود امروز شرایط خیلی فرق داشت.
پس شما Baseاین قضیه را این میدانید که شما، به عنوان دو جوان که از دل خانوادههای سنتی بیرون آمده بودید، یاد نگرفته بودید که چگونه باید با پول برخورد کرد.
جلالی:معمولاً خانوادههای قدیمی اینجوری هستند که حتی اگر پول توجیبی به بچه میدهند، میگویند این مقدار پول توجیبی توست، برو هر کاری که دلت میخواهد بکن، ولی همین را داری، برای خود من اتفاق میافتاد که پول توجیبی ماهانهام در عرض ده روز تمام میشد و بعد برای بیست روز بقیه یا باید با پدرم کنار میآمدم و یا تا آخر ماه مشکل داشتم.
بعضیها هم هم پول توجیبی بچه را از او میگیرند و میگویند تو بلد نیستی خرج کنی، هر چه خواستی بخری به ما بگو، ما به تو میگوییم که چکار کنی. در هر دو حالت، بچه یاد نمیگیرد که چکار باید بکند. بچه خودمان، از زمانی که پنج سالش بود، پول توجیبی دارد. آن موقع ما با هفتهای هزار تومان شروع کردیم و سعی کردیم که به او بگویم که باید یک بخش از این پول را خرج کرد، یک بخش از آن را پسانداز.
آنچه که مسلم است در یک سال، یک سال و نیم اول این اتفاق نیافتاد. یعنی او پولش را صرف خرید سک سک و خوراکیهای مختلف کرد اما آرام آرام یاد گرفت که میتواند با برنامهریزی برای این پول توجیبی، به آن چیزهایی که میخواهد برسد. یعنی یاد گرفت باید پسانداز کند و آن پسانداز را یک جا خرج کند و مثلاً یک اسباب بازی بخرد.
الان هشت و سال و نیم دارد و کمکم دارد وارد نه سالگی میشود و حالا یاد گرفته است که حتی بخشی از پولش را خرج خیرات کند. بخش دیگری از آن را کنار میگذارد برای برنامههایی که دارد. یعنی لزوماً همه آن را خرج نمیکند. به نظر من یک خانواده برای آنکه هوش اقتصادیش را بالا ببرد باید از الگوهای مناسب استفاده کند و به علاوه آنکه با آزمون و خطا سطح هوش اقتصادیش را نیز ارتقاء بدهد.
هنگام ازدواج بپرسیدآخرین خریدت چه بود
آقای مهندس. گویا شما و همسرتان قبل از ازدواج همکار بودید و همدیگر را میشناختید. آیا در مورد مسایل مبتلا به هوش اقتصادی هم از هم میپرسیدید؟
مظاهری:پدرم یک بازاری بود و من در یک خانواده بازاری بزرگ شدم. من پول در آوردن را خوب بلد بودم اما حفظ آن را بلد نبودم. یعنی آنچه که ا مروز در اولویت من قرار دارد را آن موقع اصلاً بلد نبودم که اولیت من باشد و به آن فکر کنم. بنابراین، نه. ما اصلاً به این چیزها فکر نمیکردیم که در موردشان صحبت کنیم. جزو گزینههایمان نبود بررسی کنیم که آیا توجه به چنین المانهایی خوب است یا بد.
حالا، با این تجربه که الان دارید، فکر میکنید یک جوان که میخواهد ازدواج کند، از همسر آیندهاش باید چه بپرسد و به چه چیزهایی دقت کند؟
مظاهری:ببینید. من در این سالها یاد گرفتهام که رفتارهای اقتصادی ما، هم خانمها و هم آقایان و البته در خانمها بیشتر- رفتارهایی احساسی است که با عقل توجیه میشود. یعنی شما از هر کس بپرسید که آیا شما با حستان خرید میکنید و وقتی که خرید میکنید از خودتان میپرسید که چرا آن را میخرید و آیا میشود الان آن را نخرم و بعداً بخرم یا اینکه عقلی خرید میکنید، همه میگویند، نه ما عقلی خرید میکنیم.
اما وقتی به صورت دقیق رفتار آنها را رصد میکنیم، میبینیم که واقعاً این طور نیست. در بازاریابی و فروش یک اصل داریم که میگوید مردم احساسی میخرند و با عقلشان توجیه میکنند.
اینکه آن روز که میخواهی همسر آیندهات را انتخاب کنی، باید چه بپرسی، نمیدانم. شاید باید بپرسی آخرین خریدت چه بود و این را برای چه خریدی؟ بزرگترین خریدهای زندگیت چه بود و چرا این را انتخاب کردی؟ یعنی شناخت الگوهای خرید میتواند به شما کمک کند اما یک واقعیت وجود دارد و آن اینکه اگر من کسی را برای زندگی انتخاب کردم و او هفتاد درصد از آن چیزهایی را که میخواهم دارد، او گزینه خیلی خوبی است حتی اگر خریدش احساسی باشد.
یعنی به این دلیل نمیتوانم او را کنار بگذارم چون هیچ کس کامل نیست. من ایراد دارم، شما ایراد دارید، همسرم ایراد دارد و نمیشود هوش اقتصادی را به عنوان گزینه کامل گذاشت اما میشود کار دیگری کرد. زمانی که زیر یک سقف میروند که زندگی کنند و یا مدتی است که زیر یک سقف زندگی میکنند، حالا بیایند رفتارشان را اصلاح کنند.
یعنی برای ایجاد ثروت ما باید به دنبال اصلاح رفتار باشیم. طبیعی است که نمیتوانم یک نفر کامل را پیدا کنیم. اگر بخواهم حرفم در این بخش را جمعبندی کنم، ما باید الگوهای خرید طرف مقابلمان را بررسی کنیم تا ببینیم خرید او احساسی است یا عقلی.
جلالی:الگوی من خودساخته بودن همسرم بود
آقای مهندس گفتند که از یک خانواده بازاری میآمدند و پول در آوردن را خوب بلدند. موضوع پولساز بودن و جنم کار داشتن یک موضوع اساسی ویک راه سنتی خانوادههای اصیل ما در دادن جواب مثبت به یک جوان بود وهست، آیا شما این موضوع را متوجه شده بودید که ایشان میتواند کارآفرین باشد؟
جلالی:یکی از الگوهای اصلی من این بود که فردی را که انتخاب میکنم، خودساخته باشد. مواردی به عنوان خواستگار داشتم که کسانی بودند که پدران پولدار داشتند و خود شخص تلاشی برای به دست آوردن آنچه که داشت نکرده بود و به عنوان یک بچه پولدار شناخته میشد.
من این موارد را نمیپذیرفتم برای آنکه معتقد بودم، کسی خوب است که خودساخته باشد. اشکالی ندارد که الان پولدار نیست، او پولدار میشود. و خودساختگی او مهم بود. کسی که خودساخته است و خودش میتواند روی پای خودش بایستد، در آینده هم هر زمانی که مشکلی پیش بیاید، باز میتواند از صفر شروع کند و دوباره بسازد. بله. یکی از معیارهای انتخاب همسرم این بود که روی پای خودش ایستاده باشد و برای پول در آوردن وابسته به خانواده نبود.
این همان چیزی است که در اصطلاح به آن میگویند، دستش توی جیب خودش باشد. آیا این میتواند یک معیار باشد؟
مظاهری:اینکه ما انتخاب همسر را از پولدار بودن به پولساز بودن ترجیح بدهیم، تغییر دادن لذت و خوشی اولیه به بیمه کردن خوشی است. یک نفر هست که پول دارد اما یک نفر دیگر ممکن است پول داشته یا نداشته باشد اما پولساز است.
کسی که بایک آدم پولدار ازدواج میکند، یقینا یک لذتهای اولیه را دارد اما بیمه نیست. اما آنکه پولساز است، لذت و خوشی زندگی با او بیمه میشود. ممکن است دیر باشد اما دور نیست. بالاخره اتفاق میافتد. دستش توی جیب خودش باشد هم یعنی اینکه طرف بتواند پول در آورد و یک زندگی را اداره کند و این یکی از اساسیترین نکات و معیارهای انتخاب است.
اما متاسفانه در جامعه ما این ملاکها کمرنگ شده و به این موضوع دقت نمیشود که از کجا آورده و آیا میتواند به روند سالم درآمدزایی تکیه داشته باشد یا نه.
جلالی:تفاوت آن، تفاوت دید کوتاه مدت و بلندمدت است. دید کوتاهمدت می گوید آنچه که الان هست مهم است اما دید بلند مدت میگوید انچه که آلان هست مهم نیست، آینده این فرد مهم است. مهم این است که این فرد چه خصوصیاتی دارد و این خصوصیات در آینده چه نتایجی به بار میآورد.
من فکر میکنم یکی از اساسیترین نکاتی که باید در زمان ازدواج مورد دقت و توجه قرار گیرد، دید بلندمدت داشتن است. یعنی ظواهر را کنار گذاشتن و شخصیت اصلی فرد را کند و کاو کردن.
چرا شاخصهها را گم کردهایم؟
موضوع مهم دیگر چگونگی کار و روش کسب درآمد است. اینکه یک فرد آیا از روشهای درست برای کسب درآمد استفاده میکند یا نه و آیا این کسب درآمد به آسیب زدن به دیگران منجر میشود یا نه.
جلالی: بحث مذهبی و انسانی این قضیه به جای خودش، یک قانون بر طبیعت حکمفرماست به نام قانون کارما. این قانون میگوید، از هر دست که میدهی با همان دست میگیری. یعنی، اگر پولی از راه درست درنیامده باشد، مسلماً دوام ندارد، یکی دیگر میآید آن پول را برمیدارد و میرود. اگر میخواهیم در آینده زندگیمان، آنچه که داریم برایمان بماند، باید آن را از طریقه درست به دست آورده باشیم.
مظاهری: بگذارید من هم در این مورد توضیحی بدهم اینکه خانوادهها به این نگاه نکنند که طرف پولساز هست یا نه، حرف زیاد درستی نیست و میخواهم بگویم خیلی هم اشتباه است. خانوادههایی که تفاوت پولدار و پولساز را میفهمند به هیچ عنوان دخترشان را به خانواده پولداری که پولساز نیست نمیدهند.
اگر شما در بین بازاریها و کارخانهدارهای قدیمی ما ببینید، میبینید که گاهی اوقات طرف دخترش را به یک کارخانهدار نمیدهد اما به شاگرد حجرهاش میدهد چون میگوید او الان یاد گرفته که باید چکار کند. او قاعده بازی را بلد است و بچه آن کارخانهدار یک بچه نازنازی است. من موافق آن حرف شما نیستم که گفتید خانوادههای ما این موضوع را نمیفهمند و ما سرنخ را گم کردهایم.
مثالی که شما زدید از خانوادههای اصیل است و من در مورد خانوادههای غیراصیل گفتم. رفتارهای خانوادههای اصیل متاسفانه الان کمکم فراموش میکرد.
مظاهری:اشکال این است که متاسفانه به جامعه یاد نمیدهیم. متاسفانه چون شاخصهها گم شده ما عموماً الان نسلی که داریم تربیت میکنیم نسلی است که میخواهد پولدار باشد اما نمیخواهد ثروت آخرین باشد. این چیزی است که باید میگفتم.
رنجی که آن روز برای آموزش دخترم بردم
آقای مظاهری. الان همسر شما گفتند که شما از پنج سالگی به بچهتان پول توجیبی میدادید. الان میخواستید دستش توی جیب خودش باشد. راستی، فرزند شما دختر است یا پسر؟
مظاهری: دختر. اسمش هم حنانه است. من اعتقاد دارم هفتاد درصد بچههای ما Copyو Pasteخودما هستند. گاهی اوقات ما ایراداتی را در خودمان میبینیم که متوجه نیستیم خود ما هم همان رفتارها را داریم. در تربیت بچه، ما خیلی به این پایبند بودیم که چیزهایی که خودمان در بچگی یاد نگرفتیم اما حالا میدانیم را به بچه بگوییم. در خانوادههای متمول عموماً اینگونه نیست که بچه یاد بگیرد پول را چگونه خرج کند.
ما به خاطر آموزشهایی که در خانواده دیده بودیم و همینطور آموزشهایی که ندیده بودیم، گاهی اوقات بچه را در پول خرج کردن تحت فشار گذاشتیم. ماجرایی هست که من در سمینارهایم هم تعریف میکنم. شب عید بود و ما به خیابان بهار رفته بودیم تا برای او خرید کنیم. ما معمولاً وقتی به چنین جاهایی میرویم یک پولی را در اختیارش میدهیم که خودش خرج کند و دیگر هر چه را که دید نخواهد.
وارد بازار که شدیم یکی از دستفروشان جنسهای خوب داشت و دختر من بین خریدن یک حباب ساز و یک صابون قشنگ گیر کرد. مادرش رفت داخل یکی از مغازهها که خرید کند من بیرون ایستادم که او انتخاب کند. او شاید یک ربع داشت انتخاب میکرد. یکی را برمیداشت نگاه میکرد و بعد میگفت آن یکی را میخواهم و بعد مردد میشد برای خریدن آن. فروشنده برای اینکه جنسش را بفروشد میگفت: «آقای مهندس، مگر هزار تومان چقدر است!! ببرید مهمان ما».
گفتم: «نه. این اتفاق که الان دارد میافتد شاید برای من دردناک باشد که بچهام اینقدر دارد زجر میکشد اما آموزشی که الان دارد میبیند یک دنیا میارزد.» آن روز دختر من بعد از یک ربع کلنجار رفتن با خودش یکی را انتخاب کرد و خرید. من نمیخواهم نتیجه آن کار را امروز یا فردا ببینم. شاید نتیجه این آموزش را سالها بعد در زندگیش ببینم.
یک اتفاق جالب دیگر هم چند وقت پیش افتاد. او به یک مهمانی میرود و اسباببازی یکی از بچهها را خراب میکند. مادرش به او میگوید که خودت باید پول این اسباببازی را بدهی. الان یکی از معیارهای خرید بچه من این شده است که هر چه را که میخواهد بخرد با خودش یا ما در میان میگذارد که این جنس چند ماه پول توجیبی من میشود.
چون پول توجیبی را بابت آن خسارت قبلاً خرج کرده بود. مجبور شد در یکی از سمینارهای من نقاشی کند و نقاشی را بفروشد که آن خسارت را بدهد. در سمینار اول من که او بیشترین نیاز را داشت بیشترین فروش را داشت. در سمینار بعدی که میخواست برود و پول یک سانس استخرش را باید خودش جور میکرد، کمترین میزان فروش را داشت و در سمینار سوم که دیگر نیاز مالی نداشت گفت خستهام، نمیخواهم این کار را بکنم.
یعنی براش نیازش که ما کمکش نکردیم و برایش راه ایجاد کردیم خودش کسب درآمد کرد. شاید این اتفاق که امروز افتاد، محصول آن چهار سال پیش است که من متلکهای آن فروشنده و زجری که بچهام برای انتخاب بین آن دو جنس میکشید را تحمل کردم تا او انتخاب کند. آن پول توجیبی یک رفتار است، رفتارهای مکمل بعدی یک رفتار است.
در آن سمینار خود شما هم از نقاشیهایش خریدید؟
مظاهری: نه. حتی در سمینار بعدی به بچهها گفتم که حق ندارند به او کمک کنند. در سمینار اول میز داشت و در سمینارهای بعدی حتی میز هم نداشت و اجازه نداشت از منابع مالی شرکت استفاده کند.
البته آنها که میخریدند به اعتبار شما میخریدند.
مظاهری: نه. بعضیها که میخریدند نمیدانستند او دختر من است و برایشان جالب بود که چرا یک بچه باید نقاشی بفروشد و من برایشان توضیح دادم.
امروز به دخترمان باد میدهیم تا موقع ازدواج درست تصمیم بگیرد
اینکه بچهتان دختر است، بحث ما را جالبتر میکند، چون در موضوع تشکیل خانواده بیشتر دخترها هستند که انتخاب میشدند و بعد باید خواستگارشان را محک بزنند.
شما به نحوه تقویت هوش اقتصادی او اشاره کردید و او بعدا میخواهد همسرش را انتخاب کند.فکر میکنید این دختر خانم بعداً چه معیارهایی خواهد داشت و چه فرق با شما که مادرش هستید دارد؟ با این آموزشها که میدهید، آیا فکر نمیکنید بعداً که میخواهد ازدواج کند خیلی پولکی شود؟
جلالی: به نظرم الان برای اینکه چنین قضاوتی بکنیم زود است. او حداقل ده پانزده سال دیگر زمان دارد تا این باورهای اقتصادیش شکل بگیرد. ما داریم تلاش میکنیم به او یاد بدهیم که پول ارزشمند است و باید برای آن برنامهریزی کند. یکی از چیزهایی که در جامعه ما خیلی شنیده میشود این است که پول چرک کف دست است در حالی که واقعیت این نیست.
خیی از اتفاقاتی که در جامعه و در خانوادهها میافتد به دلیل انواع مسایل اقتصادی است. ما داریم سعی میکنیم به دخترمان یاد بدهیم برای در آوردن پول و برای خرج کردن آن باید برنامه داشت. مثلا خیلی پیش میآید که ما میرویم خرید و او میگوید این و آن را میخواهم و میشود مثلاً پنج مورد و من میگویم: «در این پنج مورد خودت فکر کن و دو تا را که مهمتر است انتخاب کن.»
میگوید: «برای چه؟ ما که پول داریم خرج کنیم. چرا هر پنج تا را نخریم» من به او میگویم: «بله، ما پول داریم خرج کنیم اما باید برای آن برنامهریزی و اولویتبندی کنیم ببینیم کدام مهمتر است و اول مهمتر را بخریم.
اینکه شما میگوید ممکن است پولکی شود، بعید است. من فکر میکنم برعکس، ارزش پول و سختی پول در آوردن را میفهمد. او درک میکند در آوردن پول سخت است. یکی از مسایلی که در خانوادهها داریم این است که بخشی از دخترها هیچ ارزشی برای پول قابل نیستند و فقط دلشان میخواهد بخرند و بخرند و بخرند.
البته این خصوصیت طبیعی زنهاست که خرید را دوست دارند اما من، ضمن آنکه تلاش میکنم هوش اقتصادی دخترم بالا برود، دارم تلاش میکنم تجربیات واقعی زندگی را هم در اختیارش بگذارم. رابرت کیوساکی میگوید: هوش اقتصادی از اول وجود دارد اما نیاز به آموزش دارد و اگر تحت آموزش قرار بگیرد مدام رشد میکند. این از کتاب How to increase your financial IQاست به معنی «چگونه هوش اقتصادیتان را ارتقاء دهید».
مظاهری: این کتاب جدیدی است که ترجمهاش را دارد تمام میکند و به زودی چاپ میشود.
آموزش اصولی هوش اقتصادی کار درستی است اما این دختر خانم به مدرسه و جاهای دیگر میرود و در آنجا با بچههایی برخورد میکند که خانوادههای آنها که به صورت رها با این مسئله برخورد میکنند. کسانی که در سمینارهای شما می آیند از قشر فرهیختهتر جامعه هستند اما حتی آنها هم نمیفهمیدند و درک نمیکردند که چرا یک دختر بچه باید نقاشی کند و بفروشد . اگر در این مدرسه از این اتفاقات بیافتد شاید با واکنشهای دیگر بچهها مواجه شود. اینطور نیست؟ به هر حال دختر بچههایی که بیرون و در محیط مدرسه هستند اغلب اینگونه تربیت نمیشوند.
مظاهری: یقینا همینطور است.
آیا شیوه آموزش هوش اقتصادی شما تا به حال باعث واکنش منفی در حنانه خانم شده است؟
مظاهری: ما به خاطر مطالعه و برخوردی که داریم، با قاعده این بازی آشنا هستیم و بچه را برای این برخوردها آماده میکنیم و به او می گوییم که خیلیها چیزهایی را که تو بلدی، بقیه بلد نیستند. خیلیها مثل تو فکر نمیکنند چون کسی به آنهایاد نداده است.
البته بچه هشت نه ساله یاد می گیرد و شاید هنوز برای برخورد با این قضیه کوچک باشد و شاید اگر به سن چهارده پانزده سالگی برسد، دخترهای دور و برش شروع به ولخرجی کنند و او که یاد گرفته درست خرج کند، به تعارض برسد. ما از الان داریم این بذر را میکاریم که آن موقع بتوانیم برداشت کنیم.
ما باید ببینیم که تعریف ما از پولکی چیست؟ تعریف ما از آدم پولکی آدم بیظرفیت پول دوستی است که بلد نیست پول خرج کند یا آدمی که بلد است پول در بیاورد و آن را درست و به جا خرج میکند. یکی از دلایلی که جامعه ما علی رغم داشتن امکانات فراوان فقیر است این است که ما فرق بین چیزها را گم کردهایم. ما به یک کار آفرین که دارد پول و کار تولید میکند میگوییم مرفه بیدرد، پولدار کثیف و زالو صفت.
همین امروز شنیدم درامد اپل از درآمد وزارت خزانهداری آمریکا بیشتر شده است. یعنی این شرکت را باید با وزارت نفت مان مقایسه کنیم. تعدد این شرکتها اشتغال ثبات اقتصادی، رفاه اجتماعی و افزایش سطح رضایت مندی مردم را در جامعه ایجاد می کند و نبودن آنها هم عکس آن را. اگر ما راجع به سرمایه اینطور منفی ایجاد میکنیم تحت تاثیر آموزه های غلط است.
اگر ما پولکی را با تعریف اول، یعنی آدم بی ظرفیت پول پرستی که بلد نیست پول در بیاورد و پول خرج کند و فقط دنبال پول جمع کردن است و همه چیز و همه کس را اسکناس میبیند، پولکی بودن زشت است. من مطمئن هستم، دختر من، دخترهای من، بچههای من و شاگردان من، هیچ وقت چنین آموزشهایی را نمیبینند و هیچ وقت چنین چیزی نمی شود.
آنها تبدیل می شوند به کسانی که بلدند درست پول در بیاورند و بجا، درست و عالی خرج کنند. بگذارید یک ماجرای منفی هم دربارهی این نوع ارتباط با فرزند را هم بگویم. ما یک بار با بچهمان رفتیم چیزی را دید، گیر داد که الا بالله من باید آن را بخرم. ما گفتیم این پول پول شام ماست. گفت من شام نمیخورم. ما آن را خریدیم و تا صبح هم چیزی نخوردیم، نگذاشتیم هم بخورد.
گریه میکرد اما به او غذا ندادیم. هر سه ی ما تا صبح گرسنه ماندیم ولی بچه ما یاد گرفت که وقتی یک پول، پول شام است نباید در راه دیگر خرج شود. البته شاید هنوز کامل یاد گرفته باشد و شاید این به نظر بعضیها خیلی مسخره باشد که بچه چیزی را میخواهد و ما به او شام ندهیم بخورد اما این موضوع مهم است که او یاد بگیرد، فردا پولش را احساسی خرج نکند و در مورد آن درست تصمیم بگیرد.
خطهای فکریمان یکی است اما فکر ما یکی نیست
اینکه شما و همسرتان با هم اینگونه فکر میکنید خیلی خوب است.
بله. خدا را شکر اما این راهم بگویم که اینطوری نیست که همسر من صددرصد copy pasteمن فکر کنند. او همراه من است اما ما با هم تفاوت داریم و این اختلاف سلیقه است. ما خطهای فکریمان یکی است اما فکر ما یکی نیست.
ما چون در مورد این مسائل صحبت و مطالعه کردیم، مشکلاتی که داریم خیلی خیلی کم تر از دیگران است و اگر مشکل پیش بیاید به راحتی رفعاش میکنیم.
شما موسسهی آموزش عالی ثروت آفرینان را دارید. یعنی ثروت موضع مهمی در زندگی شماست.
ده پانزده سال دیکر که برای دختر خانم شما خواستگار می آید چه ملاک هایی را برای خواستگارش در نظر میگیرید؟ آیا اجازه میدهید خودش تصمیم بگیرد یا خودتان در تصمیماش دخالت میکنید؟
مظاهری: ترجیح من دخالت غیر مستقیم است. تجربه نشان داده هدایت مستقیم نسلی که امروز تربیت میشود جواب نمی دهد و تاثیر خوبی ندارد. ضمن آنکه برای نسلهای نوتر هدایت مستقیم نا ممکنتر میشود. من البته نمیدانم میتوانم روی بچه ام هدایت مستقیم داشته باشم یا نه اما امروز دارم روی تفکرش کار میکنم تا آن روز تصمیم درست بگیرد.
من تلاشم را میکنم، ما بقی آن جداست. چیزهایی که الان دارم می گویم آرزوهای من است. من اصلا حاضر نیستم دخترم عاشق مردی شود که ثروت دارد اما ثروت آفرین نیست. اگر ثروت داشته باشد و ثروت آفرین هم باشد، یقینا مزیت بیشتری دارد اما مزیت های بیشتری غیر از پول وجود دارد. پول مزیت هست اما مزیت دست چندم است.
خانم جلالی شما چطور؟
جلالی: وقتی شما دانهی سیب را میکارید، این دانه قطعا تبدیل به درخت سیب میشود و دانه ی گلابی تبدیل به گلابی. این که این سیب یا گلابی چه درجهی مرغوبیتی دارد به میزان آب و کودی که می خورد بستگی دارد. ما بذری را کاشتیم و الان مشغول آبیاری و آفتاب دادن به آن هستیم.
توکل ما به خداست و از او میخواهیم که کمکمان کند بهترینها را برایش انجام بدهیم تا شرایطی فراهم شود که بذری که کاشتیم به بهترین شکل شکوفا شود. باور ما این است آنچه که امروز در ذهن او کاشته ایم در سالهای آینده به صورت بنیادین در وجود او خواهد بود. امیدوارم و ان شاءا... که درست تصیمیم میگیرد.
آخرین سوال: خانم جلالی، شما کتاب «بانوی ثروتمند» کیم کیوساکی را ترجمه کردهاید و الان هم کتاب دیگری از کیوساکی را ترجمه میکنید. در این کتاب در این مورد خاص چه نوشته شده است.
جلالی: داستان ازدواج رابرت کیوساکی و کیم کیوساکی هم دقیقا روی این موضوع میچرخد. یکی از شاخصههایی که در موردش با هم حرف میزنند همین است.
رابرت کیوساکی همان دایره معروفش را در موردکارمند و سرمایهگذار برای کیم کیوساکی توضیح میدهد و به او میگوید که من درصدد این هستم که در رده سرمایهگذارها باشم. تو در صدد چه هستی؟ میخواهی در آینده چه کار کنی؟ وقتی در این زمینه به تفاهم می رسند و می بینند که مسیر و خواستشان یکی است بعد تصمیمات بعدی را میگیرند.
خود کیم کیوساکی در کتابش تعربف میکند. او عصر به دیدن رابرت می رود و از عصر شروع میکنند با هم به صحبت کردن و تا صبح نمیخوابند. صبح که میشود رابرت از کیم خواستگاری میکند.
آخرين بروز رساني (يكشنبه ، 2 بهمن 1390 ، 23:47)