منصوره خلیلی: چگونگي تاسيس شركت بوتان در كتاب خاطرات
زندگینامه کارآفرینان موفق - مردان کارآفرین ایرانی |
محمد علي مجتهدي مدير دبيرستان البرز در يك مهماني براي من تعريف ميكرد <تو نميداني اين پدرت چه طور به ما درس ميداد خودش رفت از جيب خودش براي ما ماشين ويمشورتسي ساخت و به آزمايشگاه آورد و به فضاي آموزشي رنگ و رونق بيشتري بخشيد تا بتواند ما را سر شوق بياورد>
آقا شيخ محمود خليلي، فرزند شيخ رمضانعلي خليلي، در ارديبهشت 1284 خورشيدي در خانوادهاي پر جمعيت، كم بضاعت و سنتي در تهران متولد شد.
در هفت سالگي به مدرسه ابتدايي و در تاريخ پانزدهم برج سرطان <تيرماه> 1336 هجري قمري موفق به دريافت پايان نامه ابتدايي از مدرسه علميه به مديريت ممتاز الاطبا شد. او هنوز چهارده سال بيشتر نداشت كه ترجيح داد به جاي نشستن در خانه و وقت گذرانيهاي بيحاصل به كلاسهاي درس ميرزا غلامحسين راهنما كه بعدها وزير فرهنگ و معارف شد برود و به يادگيري بپردازد.
كلاسها فقط كلاس دروس رياضيات و ادبيات بود. چند سالي بعد به كلاسهاي درس مرحوم فروغي راه پيدا كرد و با فرزندان او طرح دوستي ريخت و به شدت مورد علاقه ذكاءالملك فروغي قرار گرفت. خليلي دو سال پس از ازدواج در شهريور 1304 پايان تحصيلات متوسطه خود را با عنوان بهترين شاگرد از مدرسه علميه دريافت كرد و موفق به دريافت لوح تقدير و دو جلد لغتنامه فرانسه به نام لاروس گرديد.
چند ماه بعد وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه ملي به حكم شماره 872 او را استخدام و مامور كرد تا روند كار تدريس فيزيك، شيميو رياضيات را از اول شهريور 1304 در شهر رشت آغاز كند. او در هر ماه 26 ساعت تدريس ميكرد و ماهيانه 55 تومان دريافت ميداشت. اما معلمي شغلي آينده او نشد و به حكم نامهاي از دارالمعلمين اخراج و روانه بازار كار شد. او در سالهاي بعد، از تعمير ماشينهاي سنگين تا پر كردن باتريهاي ماشين و از حفاري تا وارد كردن پمپ پيرلس آمريكايي روزگار گذراند. او حتي رييس اداره كل برق تهران شد و زماني هم در مناقصهاي به همراه مهندس مهدي بازرگان عمليات لوله كشي آب شهر تهران را به دست آورد. اما هيچكدام نام او را ماندگار نكرد. تاسيس شركت گاز بوتان در سالهاي دهه چهل اين نام را جاودانه كرد. محمود خليلي در سالهاي دهه چهل كه به نحوي روند توسعه صنعتي نيز در ايران به تدريج شكل ميگرفت موفق شد گاز را به منازل مردم برساند. او بيش از سي سال است كه به درود حيات گفته اما نام او همچنان ورد زبانهاي مردمان اين ديار است. منصوره خليلي فرزند اول او كه در سالهاي پاياني حيات پدر به جمع دستاندركاران شركت بوتان پيوست هم اينك عضو هيات مديره شركت بوتان است. ماه گذشته به رسم يادبود صدمين سال تولد پدر كتابي به رشته تحرير درآورده كه سرنوشت پر فراز و نشيب پدر را در آن منعكس مينمايد. كتاب <از دامنه تا قله> كه به كوشش انتشارات بهجت نيز منتشر شده شرح زندگاني محمود خليلي و بخشي از تاريخ صنعت در ايران است. مصاحبه زير به همين منظور انجام گرفته كه در زير ميخوانيد.
فكر ميكنم كاري كه پدرم در پنجاه سال پيش انجام داد كار ارزشمندي بود
و براي نسلهاي بعدي نيز يك الگويي خواهد بود كه چطور پشت يك كار را بگيرند و دنبال كنند.
پدرم از بسياري جهات الگو و اسوه نسلي بود كه ديگر چندان در جامعه ما حضور ندارد
اخيرا مراسم صدمين سالگرد تولد محمود خليلي (بنيانگذار شركت گاز بوتان) برگزار شد. شايد اگر انعكاس بيشتري مييافت تاثير بيشتري نيز در اذهان ميگذاشت. در واقع مراسمهائي از اين دست باعث ميشود كه جامعه بيشتر به نحوه توليد و توزيع يك كالا آن هم با چنين قدمتي ارج بگذارد. در طي چند دهه پيش صنايعي در ايران پا گرفته و خود را در جايگاه قابل قبولي رساندهاند شركت بوتان يكي از همان صنايعي است كه اينك در تاريخ صنعت ايران يكي از ماندگارترينها محسوب ميشود. چه انگيزهاي را از تدوين چنين كتابي دنبال ميكرديد. فكر ميكنم كاري كه پدرم در پنجاه سال پيش انجام داد كار ارزشمندي بود و براي نسلهاي بعدي نيز الگويي خواهد بود كه چطور پشت يك كار را بگيرند و دنبال كنند. پدرم از بسياري جهات الگو و اسوه نسلي بود كه ديگر چندان در جامعه ما حضور ندارد اما ما ميتوانيم آن فرهنگ و انديشه را در بين نسلهاي بعدي ترويج كنيم. به گمان من بنا به تحولاتي كه در جهان صورت گرفته اين نسل بايد بيشتر از نسل پدرم كار و كندوكاو كند.
شما فرزند چندم ايشان و متولد چه سالي هستيد؟
من متولد اسفند 1302 و اولين فرزند خانواده نيز هستم. خواهرم دومي و محسن خان سومي و بعد سعيدخان چهارمين فرزند خانواده بودند و بعد كه بچههاي ديگر آمدند.
تا قبل از پدرتان صنعت گاز براي جامعه ايران چندان آشنا نبود. انگيزهاي كه پدرتان را به اين كار واداشت چه بود؟ چگونه شد كه آدمي مثل خليلي كه در صنعت برق و حفاري شهره شده بود ناگهان وارد چنين تجربهاي شد؟
در آن زمان كسي گاز را نميشناخت و اصولا شناختي از آن در جامعه وجود نداشت. انگليسيها طوري كشور را محاصره كرده بودند كه ما ثروتهاي خود را نميشناختيم اگر دانش آموختگان و دنياديدگان آن دوره بنگريد خواهيد ديد كه كمتر تلاشي از آنها ديده شده است. در واقع ايرانيان به فكر تامين گاز در ايران نبودند. شايد بدين جهت بود كه هيچ اطلاعاتي هم در اين مورد منتشر نميشد. خليلي خود به تنهايي به فكر افتاد كه به دنبال صنعت گاز برود و اين نياز را در ايران برآورده كند. زمينهايي در ايشان بود؟ يا در هر كاري همين اندازه شيفتگي به خرج ميدادند؟
ايشان در ابتدا به شغل معلمي روي ميآورند معلمي بسيار دانا و مشرف به كار خود بودند، طوري تدريس ميكردند كه آقاي يزدان فر كه چهار سال معاون وزارت آموزش و پرورش آن زمان بود، گفته بود: <هرگز معلمي به شوق و شور خليلي نديدهام. با آن بضاعت اندك خويش آزمايشگاه مدرسه دارالمعلمين را رونق داد. شاگردان را سر شوق ميآورد و به شغل خويش عشق ميورزيد.> عاشق معلمي بود اما زمانه و تقدير شايد اين طور ميخواست كه به اين كار ادامه ندهد. يكي از روزها وقتي سر كلاس بود فراش مدرسه يك پاكت به دست او ميدهد. در داخل نامه نوشته بود <بر حسب كنترات مورخه ... شماره .... از اين تاريخ به خدمت شما خاتمه داده ميشود> معلمي با چنين شوري آن وقت يك دفعه حكم اخراجش را صادر ميكنند. شاگردهاي پدرم سنشان نزديك پدرم بود. محمد علي مجتهدي مدير دبيرستان البرز هم يكي از شاگردان او بود. آقاي دكتر مجتهدي در يك مهماني براي من تعريف ميكرد : <تو نميداني اين پدرت چه طور به ما درس ميداد خودش رفت از جيب خودش براي ما ماشين ويمشورتسي ساخت و به آزمايشگاه آورد و به فضاي آموزشي رنگ و رونق بيشتري بخشيد تا بتواند ما را سر شوق بياورد> در آن زمان وي دو فرزند داشت كه آقاي اعتمادالدوله قراگزلو - وزير فرهنگ و معارف - به خدمت ايشان خاتمه داد، اما پدرم زير اين نامه مينويسد كه <جوابا عرض ميشود به جهنم> خليلي آنچنان اميدوار و شاداب بود كه هنگاميكه وارد منزل ميشود مادرم گمان ميكند همسرش اضافه حقوق گرفته است اما آقاي خليلي در جواب همسرش نامه را به او نشان ميدهد كه حكم اخراجي او بود. در همان زمان سه تن از آژانهاي رضاشاه ميآيند به منزل ما كه اين كارمند خاطي را به اين جهت كه به نامه پاسخ بيادبانهاي داده بود جلب يا شايد تنبيه كنند. پدر بزرگم يك آخوند بسيار معتبري در محله بود و به وساطت او قضيه مرتفع شد. حالا پسر بيكار شده است. پدر بزرگ با گرو گذاشتن يكي از خانههايش كه همسرش از پدر خود به ارث برده بود دو باب مغازه به او ميدهد تا بتواند از اين طريق زندگي خود را بگذراند پدرم با آنكه اخراج شده بود و براي گذران زندگي در تنگنا بود اما سربلند و با افتخار زندگي ميكرد. اين نوع و شيوه زندگي او بود. هيچ وقت نديدم كه از اين روش سر باز زند.
خود پدر شما تحت تاثير چه كساني بود يا كجا درس خوانده بود؟
پدرم وقتي مدرسه ميرفت معلمهاي او عمدتا فرانسوي بودند. معلمهاي فرانسوي بسيار دلسوز و به جهت آموزشي خوب تدريس ميكردند. ايشان هم بسيار گيرا و باهوش بود. خيلي چيزها را از آنها آموخت. به نظرم دومين رويداد زندگي ايشان برخورد ايشان با حاج امينالضرب بود. مدتي در كارخانه برق حاج امينالضرب كار ميكرد خيلي هم در آنجا فن و تخصص فرا گرفت. سپس با يك آگاهي و دانشي اين دو مغازه را باز ميكند.
ايشان در اين مغازه چه خدماتي به مردم ميداد؟ كار پدرم نصب ماشينآلات صنعتي، تعمير ماشينهاي سنگين و سبك، پر كردن باتري و بستن آرميچر بود. در انتهاي ماه شايد حقوق بيشتري نسبت به وزارت معارف در يافت ميكرد. خليلي با وجود اين مغازه تابلويي بر سر مغازه زده كه يك مرد فرنگي را نشان ميدهد كه كلاه شاپو سرش است و جلوي يك موتور بنز ايستاده نوشته است <كارخانه تعميرات الكترومكانيكي خليلي>. اين تابلو خيلي براي مردم جذاب بود. چرا كه مردم چنين چيزي نديده بودند بعدها اين تابلو سبب شد كه افرادي روزي يك ساعت در اتوبانك برايشان كار كنند.
سپس از مجلس شوراي ملي به سراغش آمدند كه برايشان شمارنده الكتريكي بسازد چيزي كه تا آن زمان در مملكت ما سابقه نداشت، حتي او را به شهرباني بردند و كارهاي مختلف به او دادند.
در شهرباني كار تاسيسات و فني راه انداخته بود؟ يا كارهاي اداري ميكرد؟
كارهاي فني و برقي بود. پدرم روشنايي شهرباني و زندان قصر را راه اندازي كرد. تا آن زمان روشنايي به صورت مدرن و امروزي در آنجا وجود نداشت. شايد در شهرباني يا زندان قصر لامپ بود اما خط برقي كه همه اتاقهاي آن را روشن نگه دارد وجود نداشت.
چگونه شد كه ايشان در دستگاههاي دولت اين همه فعاليت را سازماندهي كرد؟ پدر من ميخواست زندگي كند. برايش فرق چنداني نميكرد كه صاحب كار دولتي يا غير دولتي باشد.
دنبال كار ميرفت و اعتماد مردم را جلب ميكرد. خوب فكر ميكرد، خوب هم كار ميكرد. او نردبان ترقي را پله پله بالا رفت. وقتي كه اعتماد دستگاه جلب شد او را رييس اداره برق كردند.
محمود خليلي سوار بر موتور در كنار كارخانه الكترونيكي - 1309
در اينجا بود وي به كمبودها و نيازهاي مردم ما پي برد و براي رفع آن شروع به كارهاي ديگر كرد در ابتدا گاو داري بزرگي راهاندازي كرد كه از كنار آن به مردم كره ميداد. بعد در كنار انبار گندم يك دكان اجاره كرد و در آنجا آسيابي موتوري براي آرد كردن گندم به كار انداخت كه با سنگ آسياي معمولي بود ولي به وسيله موتور بنزيني حركت ميكرد و كلي به اداره غله براي تامين آرد نانواييها خدمت كرد. بعد حفاري را شروع كرد و به اين انديشه افتاد كه حفاري را در مملكت توسعه بدهد مدتي در حفاري ماند و كار كرد تا يك روز براي ماموريتي به خوزستان رفت و ديد گازهايي ميسوزد و در هوا اوج ميگيرد. اين حيف و ميل انگليسيها در ذهنش جرقهاي ايجاد كرد.
كاري كه پدرتان در صنعت گاز انجام داد در تاريخ صنايع جزو كارهاي منحصر به فرد بود. حالا كه نيم قرن از آن روزها گذشته است شايد اين نوع اختراعات و ابداعات سهل به نظر آيد، اما واقعا در شرايط آن زمان اين نوع كارها در حد يك معجزه بود. چگونه اين تفكر در ذهنش جرقه زد؟ حال آن كه هيچ الگويي هم در آن زمان موجود نبود؟ پدرم پيش از خوزستان سفري به آمريكا رفت و در آنجا مشاهده كرد كه اجاقهاي تميزي وجود دارد كه بدون آنكه اطراف خود را كثيف كند با شعلههاي منظم و موازي غذا را در آن طباخي ميكند. اين سفر در كار پدرم خيلي موثر بود.
تحصيلات پدر شما چه بود؟ چگونه ايشان هم در صنعت برق تبحر داشتند و هم در حفاري و آب كار ميكردند، هم موجد گاز در منازل مردم شدند؟
تحصيلات ايشان فقط در مقطع متوسطه بود و براي همين اسباب تعجب همه شد. او فوقالعاده باهوش بود و از گيرايي بالايي برخوردار بود. خيلي از كارهايي كه قصد انجام آن را داشت از ماهها قبل تحقيق و مطالعه ميكرد و بسيار دقيق بود. به عنوان مثال در همان دوراني كه در كارخانه امينالضرب كار ميكرد با يك عده فرانسوي آشنا شد كه خيلي چيزها از آنها در آنجا آموخت. در همين زمان بود كه دولت به او پيشنهاد داد تا سازمان اداره آب را راه اندازي كند و ايشان نيز با علاقه اين كار را انجام داد. اينجا بود كه خليلي تهران را شناخت و به نيازهاي آن پي برد.
در چه زماني وارد كار حفاري و سازمان دادن آب تهران شد؟
زماني كه خليلي از اداره برق به زندان افتاد، تصميم گرفت كه ديگر كار دولتي نكند به همين جهت زماني كه از زندان آزاد شد حفاري را شروع كرد و مطالعه دقيقي را برنامهريزي كرد چند دفعه به آمريكا رفت، در آنجا با حفاري آشنايي پيدا كرد. در همين زمان بود كه به فكر رفاه خانواده خويش افتاد و تصميم گرفت كه گاوداري راهاندازي كند. محصولات او فقط كره بود. او در اين كار بسيار موفق شد. كرهاي كه در آن زمان به تهران ميآمد هنوز هم بعضي از مردم آن را به ياد دارند اما به جهت عدم مديريت عالي موجب ورشكستگي شد. پدرم سپس به اين فكر افتاد كه كارخانه چينيسازي راهاندازي كند با اين توضيح كه ما همه امكانات چيني را در كشور دارا بوديم و چيزي براي وارد كردن از خارج احتياج نداشتيم. وي مكاني را براي شروع آن مهيا كرد اما ديري نپاييد كه دست نگه داشت، شايد به اين جهت كه حمايتي از او به عمل نيامد.