مصاحبه با حسن اسلمی: شرکت پیک خوان رنگین
زندگینامه کارآفرینان موفق - مردان کارآفرین ایرانی |
نام و نام خانوادگی: حسن اسلمی
شرکت: پیک خوان رنگین
نام محصول: خدمات دلیوری سیستم
تحصیلات: لیسانس عمران
پدرم کارمند اداره ی سازمان چای و مادرم خانه دار بود. درآمد پدرم در حد متوسط و برای گذراندن زندگی کافی بود. در آن دوران اگر بحرانی هم بود پدرم نمی گذاشت که ما حس کنیم، اکثر والدین هم به این صورت هستند که مشکلات را در خودشان نگه می دارند. ما زندگی نسبتاً راحتی داشتیم و من بحرانی را حس نکردم از نظر عاطفی هم مشکلی نداشتم.
در بین سالهای 1976 تا1981در ایالات متحده به دانشگاه رفتم و در رشته راه و ساختمان تحصیل کردم و از سال 1981 مشغول به کار شدم و تا سال 1996 در آمریکا بودم بعد از آن به ایران آمدم. در طی 20 سال هم برای خودم و هم برای دیگران کار می کردم که در سال 1985 شرکتی را که یک شبکه رستوران های فرایچایز بود تأسیس کردم که از یک شعبه به 65 شعبه رسید.
در سال 1996 که به ایران آمدم چندین شرکت مختلف را تأسیس کردم و بیشتر کارها و سرویسهای خدماتی در زمینه ی رستوران و رستوران داری بوده که البته در کنار آن کارهایی هم از قبیل خدمات در بخش دندانپزشکی را انجام دادیم.
در آن زمان من بیشتر برای ارضای نیازهای مالی در رستوران دانشگاه کار می کردم و هدفم کسب تجربه نبود چون در آن زمان اصلاً فکر نمی کردم به این کار روی آورم چون رشته ی تحصیلی ام راه و ساختمان بود.
در گذشته تحصیلات عالیه صد در صد در موفقیت افراد از نظر مالی تأثیر داشته است ولی در حال حاضر کسی که تحصیلات عالیه دارد از نظر مالی هم به آن صورت تأمین نمی شود.
من در روز 17 ساعت کار می کنم و مواقعی که لازم نباشد شاید روزی یک ساعت کار کنم البته سعی می کنم کارها را به مدیران واگذار کنم و به آنها مسئولیت و اختیار تام می دهم و از آنها می خواهم که پاسخگو باشند ولی پشتکار در بعضی مواقع لازم است و باید ساعات زیادی را به فعالیت پرداخت.
من در زندگی شکست های متعددی داشتم و عکس العمل من این بود که از شکست به عنوان یک تجربه استفاده کنم. هنگامی من دست به این کار زدم، سرویس حمل غذا به منازلِ بیشتر رستوران ها فوق العاده ضعیف بود. بنابراین من چون تجربه ی زیادی در این زمینه داشتم در شرکت های خدماتی که تأسیس کرده بودم یک سرویس حمل غذا برای منازل راه اندازی کردم که از رستورانهای مختلف به منازل و اداره ها غذا می بردند. همچنین من در زمینه ی بازاریابی تجربه ی خوبی دارم و مدیر بازاریابی سال 1982 شرکت پیتزا هات بودم و آن تجربه را به تمام کارهایی که در اینجا شروع کردم انتقال دادم و طبیعتاً بهترین کار این است که ما بتوانیم پول کمتری خرج کنیم و خودمان را بیشتر به مشتری معرفی نماییم. در شرکت ما سعی می شود کارها بیشتر گروهی باشد و افراد با هم کار کنند، و ما تا حدی هم موفق بودیم.
الگوهای من در زندگی کسانی بودند که سنشان از من بالاتر بود و به دانشگاه رفته بودند و از یک محله ی فقیر نشین به سمت های بالا رسیده بودند.